سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید علی پور

صفحه خانگی پارسی یار درباره

تقدیم به پدر آسمانیم (2)

بنام خدا

چند وقتی بود دست به قلم نشده بودم ،روز پدر بهانه ای شد برای نوشتن ، دستها ناخود آگاه  دل را یاری می کنند
وقتی کلمه معنوی و زیبای پدر در میان باشد دل و قلم هر دو آهنگ شادی و سرور سر می دهند .
الان همه ما  بچه هایی که نعمت داشتن بابا رو درک نمیکنیم  ؛  خیلی دلتنگ هستیم  و دوست داریم بابا بود و بهش تبریک میگفتیم ...
این لحظه اشک تنهایی به سراغمون میاد و نقاشی دلتنگی را می بارد...
سلام بر پدران آسمانی ،سلام بر بابا هایی که دل دریایی داشتند و رفتند در اقیانوس پاکیها ؛
سلام بر پدری که تمام خوبیها به او رشک می ورزند ؛ زمانی که کعبه شکافته شد تا یک پدر خوش بو را تقدیم به زمین کند ؛در آن هنگام زمین به خود بالید.
آنوقت معنای پدر را کلمات و جملات فهمیدیند و در وصفش شعرسرور سرودند.
و از آن روز روزی بوجود آمد تا پدران و بشریت به آن افتخار کنند.
این روز را به پدر مهربانی که تمام لحظه زمان را منتظرش هستیم و همه بابا های خوب دنیا تبریک عرض میکنم .
پدر مهربان , همه در این روز به پدرانشون هدیه میدن ...ولی ما ؛فرزندان گنه کار خسته از گناه خواستار هدیه نورانی تو هستیم که برایمان دعا کنی ،دعا کنی تا راز و نیاز شبانه و اشک در قنوتمان وسیله ای باشد برای نزدیک شدن به تو پدر عزیز و رسیدن به خدای مهربان . 

   الهی آمین

 اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم

 


تولد ستارگان درخشان اسلام مبارک

عشق با تو متولد شد

 

روشن‏تر از تمام ستاره‏ها که در آسمان سراغ داشتیم، بر شب‏های تاریکمان تابیدی.

آمدنت را تمام رودها حس کردند؛ همچون نیل که آمدن موسی را حس کرد.

نامت را بادها در گوش دشت‏ها خواندند.

عشق، فراموش شده‏ای بود که با آمدنت سینه‏هایمان را پر کرد. تو آزادی را با آفتاب، به شب‏های تارمان تاباندی.

تمام آینه‏ها به دنیا آمدند برای دیدن تو.

نام تو را تمام رودها، چون شوق دریاهای آبی زندگی کرده‏اند. دست‏های تو برای دستگیری دست‏های گم‏شده ما آمدند. ما روزهای طولانی در مهی غلیظ گم شده بودیم؛ مهی باستانی.

تاج‏های سلطنتی، جیب‏هایمان را فقیر کرده بودند. ماه شب را در بزرگراه‏های تمدن پنهان کرده بود. ما سال‏های سال به شوق دیدن تالارهای شکوهمند نمرود، گرسنه مانده بودیم. ما آزادیمان را در روزهای فقیر تمدن گم کرده بودیم. ما خودمان را هم گم کرده بودیم در جشن‏های چند هزار ساله سلطنتی. پیش از تو، تمام کلماتمان لال بودند. قلم‏ها نای نوشتن نداشتند. پیش از شبانی تو، بره‏ها تن به شبانی گرگ‏ها داده بودند.

اما همیشه کسی برای دستگیری آمده است. همیشه کسی بوده که ما را به مهمانی آفتاب ببرد. همیشه کسی بهار را به باغ‏های بی‏پرچین آورده است. همیشه کسی از جنس نور، ما را به تماشای روز خواهد برد.

و تو آمدی همچون موسی، آمدی تا ستون‏های سلطنت نمرودها را بلرزانی، آمدی تا همچون خلیل‏اللّه‏، بت‏های بی‏دین را گردن بزنی. آمدی تا ناخدای روزهای کافر و توفانی ما باشی. با تو خاک، بوی اردیبهشت گرفت و فروردین، کوچه‏های «خمین» را در دل تابستان از عطر تو آکند.

با تو بهار، قدم به کوچه‏های دلتنگ خمین گذاشت و عشق، دوباره با تو متولد شد.

وقتی که تو آمدی، لبخند، مهمان آینه‏های فراموش شده شد و غبار از چهره‏های غمگین رخت بربست.

درخت‏ها با آمدنت دوباره با پرواز آشتی کردند و کبوتران، تصویر تو را در آسمان کشیدند. گنجشک‏ها باز زندگی بر پرچین‏های کوتاه را آواز کردند. تو که آمدی، سحر آغاز شد و روز، تمام تاریکی‏ها را خط زد و ستاره‏ها برای دیدنت صف کشیدند و ماه، شب‏هایمان را مهتابی کرد. کلمات عاشقانه، ترانه شدند تا تو را بسرایند و شعرهای عاشقانه، دفترهایمان را پر کردند.

با آمدنت، بهار با زمین مهربان شد و برکت با سفره‏ها آشتی کرد.

ابرها سال‏های نباریدنشان را با باران‏های رحمت جبران کردند. گل‏های شمعدانی زیبا شدند و پنجره‏ها به سمت آفتاب چرخیدند. تو متولد شدی و عشق با تو آغاز شد دیگر بار.

برگرفته از متن آقای محمدی


عشق یعنی عشق ناب فاطمه

 

 

 

عشق یعنی دل سپردن در الست 

از می وصل الهی  مستِ مست

عشق  یعنی  ذکر ناموس  خدا

یا علی گفتن به زیر دست و پا

عشق  یعنی  جلوه  صبر  خدا

شرم ایوب نبی  از مرتضی

عشق بر دلداده  فرمان  می‌دهد

عاشق جان داده را جان می‌دهد

عشق باعث شد که دل سامان گرفت

پشت درب خانه زهرا جان گرفت

عشق  یعنی انقلاب فاطمه

از کبودی  چشم تار فاطمه

عشق یعنی عشق ناب فاطمه

بیت الاحزان خراب فاطمه

برگرفته از سایت تبیان

 


روز معلم

بنام حضرت دوست که هر چه هست از اوست

 

هر سال دوازده اردیبهشت یاد اون وقت ها می افتم ...

روز معلم مبارک  

 

 دقیقا یادم نیست چند ساله بودم ، فکر کنم چهار یا پنج سالم بود .هر وقت بابا می رفت مدرسه منو هم با خودش می برد.

 من می رفتم کلاس خانم معلمی که اول دومی ها رو درس می داد، حوصلم که سر می رفت میومدم کلاس درس بابا، لا اقل اگه چیزی سر در نمیوردم ولی خوشحال بودم که پیش بابا هستم ...

یادش بخیر ...بابا تازه توی اون مدرسه استخدام شده بود .قبل از اون مسئولیتی در آموزش و پرورش داشت ولی به خاطر روحیه ای  که داشت و به معلمی  هم  علاقه داشت ، از مسئولیت گریزان بود...

یادمه روز اول با بچه های روستا ، مدرسه را تعمیر کردن و امکاناتی که نداشتن براشون فراهم کرد.

منم حسابی بهم خوش میگذشت و هر روز با پدر می رفتم مدرسه.،کلی هم دوست پیدا کرده بودم ...

بابا با همه بچه ها مهربون بود با ها شون بازی میکرد .ولی سر کلاس با جدیت درس میداد.من یه بار سر کلاس گرسنم شد و شروع کردم به خردن خوراکی که مادر بهم داده بود ولی پدر بهم تذکر داد سر کلاس نباید خوراکی خورد ...  

پدر همیشه به فکر شاگرداش بود اگه مریض میشدن به عیادتشون میرفت اگر به چیزی نیاز داشتن کمکشون می کرد..تازه از محصولات مزرعه هم برای بچه ها می برد.

تو زندگیش همیشه و هر لحظه  یک معلم دلسوز و فداکار بود .حتی در آخرین لحظات زندگی ...

 سالروز شهادت اسوه ایثار ،معلم دلسوز و با تقوا شهید مطهری و دیگر معلمان عزیز مبارک باد.

 کتابهای شهید مطهری همه  درسهایی از  زندگی است.شما میتونید به این لینک مراجعه کنید و کتابها را مشاهده کنید. 

 http://www.aviny.com/Library/Motahari/Index.aspx  

 


باغچه مادر بزرگ و گل محمدی

باغچه مادر بزرگ و گل محمدی

 

صبح که از خواب پا شدم مثل همیشه با  شوق و ذوق که برم خونه مادر بزرگم ، از خواب بیدار شدم وباز طبق معمول همون ساعت هفت نمازم رو  توی جانماز قرمزی که بابا بهم هدیه داده بود و پر از گلای محمدی با غچه مادر بزرگ بود خوندم ...تازه میرفتم کلاس اول! 

خلاصه با شتاب رفتم در خونه مادر بزرگ ، در خونه هم مثل همیشه باز بود...مادر بزرگم با لبخند دسته گل محمدی رو برام می آورد و منم کلی ذوق میکردم .مادر بزرگم میگفت عزیزم هروقت گلا رو بو میکنی صلوات هم بفرست.چه زیبا مادر بزگم صلوات فرستادن را بهم یاد داد.هنوزم وقتی صلوات میفرستم با شوق و ذوق می فرستم.کلی شاد میشم و احساس خوبی پیدا میکنم.انگار تمام امید و همت دنیا میاد سراغم. به یاد اون لحظات معنوی و شیرین اون موقع ها به امیر علی کوچولو هم صلوات یاد دادم   اونم با زبون بچه گیش چه زیبا صلوات میفرسته تازه و عجل فرجهم هم میگه...وقتی برای بابا قدمعلی شهیدش صلوات میفرسته میگه مامان خدا منو دوست داره وقتی صلوات میفرستم؟ ....چه دنیای پاکی دارن بچه ها...  

 

 

همراهان عزیز ایام شاد و پر برکتی براتون آرزو میکنم و میلاد با سعادت آخرین         اختر آسمانی را تبریک میگم.

برای شادی روح و قلبمون و برای خشنودی خدا ی مهربون و محمد ص و اهل بیتش و خشنودی شادی همه شهدا و رفتگانمون بخصوص مادر بزرگا صلوات.


عزاداری واقعی

 

 وبلاگ شهید علیپور در سوگ

 

شاید تکراری باشه یا به قول فرنگ رفته ها شاید کلیشه ای باشه اما تکرار حق رو هیچ وقت ناپسند نمیدونم .

ده بار ؟

صد بار ؟

 هزار بار ؟

شاید بیشتر همه ما شنیدیم که باید عزاداریهامون برای ائمه مخصوصا امام حسین عزارداری به معنای واقعی باشه .

همه ما هم مدعی این امر هستیم .

وقتی پای حرف خیلیها میشینیم همین رو میگن اما در عمل چیز دیگه ای رو نشون میدیم .

اجرای مراسمهای سنتی یا مدرن عزاداری اشکال که نداره بلکه خوب هم هست .

اما باید دید به چه روشی و در نهایت به چه قیمتی ؟ 

 من برای احیای دین جدم پیامبر اسلام قیام می کنم  

اگر دین نداری ، آزاده باش  

هزاران هزار بار شنیده ایم .

اما آیا روشهای جدید و سنتی عزاداری این جملات را پا سلولهای مغز ما آمیخته میکند که اعتقادی راسخ به ان گوهر های ناب حدیثی پیدا کنیم ؟

ایا هرچه محکم تر به سینه بزنیم بیشتر یزیدیان زمان را میشناسیم ؟

ایا اگر موزون تر بنوازیم ازادی خواهی را درک میکنیم ؟

اینها همه سئوالاتی است که جوابی بدیهی دارد و همه جواب آن را میدانند .

اما چرا در جامعه ای که دم از مالکیت آن توسط ائمه میزنیم این همه از گناهان مختلف نیز دم میزنیم .

چرا وقتی سالی یک بار از امام حسین علیه السلام دم میزنیم احادیث آن امام که توصیه به ازادگی ، حق گویی و خدا پرستی می شود را بازگو نمی کنیم ؟

چرا درمورد فرهنگ عاشورا و عزاداری امام حسین این همه تسامح و تساهل به خرج میدهیم ؟

هرگون روشی که ایجاد میشود که مورد انتقاد باشد را به بحث و نقد نمیگذاریم و میگوییم در دستگاه امام حسین نمیشود دخالت کرد .

مگر فلسفه غیبت چیست ؟ مگر نه اینکه ازمایش نهایی انسان که سنجیده شود که در غیاب ولی و حجت خدا چگونه بر جهان مدیریت خواهد کرد .

سخن من با متولیان فرهنگ عزاداری است : چرا در عزا داری های امام حسین علیه السلام اسلام را زنده نمیکنیم ؟

به حقانیت امام حسین عقیده من این است که عزاداری واقعی امام حسین شهیدانی بودند که پس از حضرتش تا هم اکنون رهرو راستین قیامش بودند .

اما میدانم که باز هم میشود شهید شد اما روشهای شهید شدن فرق کرده است

به حقانیت امام حسین ، جوانی که در این زمانه هوای نفسش را کنترل کند شهید است

به حقانیت امام حسین ، پدری که مال حلال برای سفره خانواده اش فراهم کند ، شهید است

به حقانیت امام حسین ، مداحی که حقانیت امام حسین را به بهترین شکل و در شان ایشان بازگو کند شهید است .

عزاداری واقعی یعنی سرانجامی این چنین برای امت اسلامی ایجاد کردن

 


جمع آوری خاطرات

  بنام خدای شهیدان 

ضمن عرض سلام و ارادت به مخاطبین وبلاگ پدرم ؛ به اطلاع شما میرسانم وبلاگ تا مدتی بروز نخواهد شد زیرا بنده در حال تدوین خاطرات پدرم هستم و در آینده ای نزدیک آنها را برای مطالعه شما در همین وبلاگ منتشر خواهم کرد . 


قدرشناسی انسان

سلام به همراهان همیشگی

سلام بر عاشقان مولا علی علیه السلام

این روزا حال و هوای آدما فرق میکنه همه یه جورایی ادعا دارن فرق میکنن با ماههای دیگه...همه دوست دارن بهتر از قبل باشن ..

ایام مبارک و غم انگیز شبای قدر رو سپری میکنیم و همچنین ایام دفاع مقدس.

همه دل ها روونه خونه خدا شده اگه تا دیروز حتی به توبه فکر نمیکردیم امشب و این روزا خیلی دلمون میخواد بخشیده بشیم...قربون خدا او که همیشه هوای ما رو داره ولی ما فقط یه موقع های خاص میاییم طلب ببخشش بازم جای شکرش باقیه...

امان از دست این آدم

به حرمت خون ریخته شده بزرگ مرد تاریخ ،شهید محراب امام عزیزمون امام علی علیه السلام خدا بار دیگر بهمون فرصت طلایی داده ؛ فرصت طلایی رو وقتی از دست ندادیم که دلامون آبی شده باشه از تاریکی در اومده باشه  برای همین شبای قدر فرصت خوبیه تا با راز و نیاز با خدا و فکر کردن به کارای گذشته وجدانمون رو قاضی کنیم و با دعا دلهامون رو آماده کنیم برای توبه واقعی...

امروز فکر میکردم چرا باید شبای قدر شب شهادت امام علی علیه السلام باشه ، شاید به خاطر اینکه ما بنده های غافل بیشتر قدر و منزلت انسانیت و انسان بودن رو بدونیم..بیشتر به علی فکر کنیم..بیشتر به شهدا فکر کنیم..همه این عزیزان برای رسیدن به سعادت واقعی و برای سعادت مردم شهید شدن ..

ای کاش امشب دلها با ما یاری کنن...دست تمنا به درگاهش با توسل به شهید محراب و شهدامون طلب مغفرت و آدم شدن میکنیم


میلاد نور مبارک

به نام خدای مهربون 
      
دیشب باز دست به دعا خواستار آمدنت شدیم .
و خالصانه در قنوت حضور تو را تمنا کردیم ..لحظه ها سبز و دلمان آبی بود ...توبه کردیم ، توبه کردیم به در گاهش تا شاید با حضور قلبی پاک و اشک های زلال و شفاف توانستیم تمنای حضور کنیم...اما حیف ، حیف از گفتنمان تا عمل راهیست باید پیمود...به امید روزهای سپید...
پدرم از تو میخوام برامون دعا کنی ...بهت افتخار میکنم



 

 


تقدیم به پدر آسمانیم

تقدیم به پدر آسمانیم

هوای دیدنت داره دلم

فردا روز پدر هست دخترک تمام روز به دنبال هدیه ای برای پدر
بود خسته بود...به عکسش خیره شده بود بله عکس پدر ...چشم ازش بر نمی داشت داشت فکر
می کرد به روزای قشنگی که پدر پیشش بود اونوقتا نفس کشیدن راحت بود بوی گلهای باغچه
و درخت سیبی که بابا کاشته بود، یادش بخیر...هر پنج شنبه من و داداش مهدی سیبا رو
میشمردیم و هر دوآماده میشدیم تا شب جمعه سیبا رو هدیه کنیم به همسایه ها تا اونا
هدیه های قشنگتری رو نثار رفتگانمون کنن...

یادش بخیر...

بله دخترک ساعتها به قاب عکس پدر چشم دوخته بود قاب عکسی که
همیشه باهاش حرف میزد وقتی کار خوبی میکرد لبخند پدر رو میدید و حتی اخم ونوازش
پدر رو احساس میکرد

ولی هر چی فکر کرد نتونست هدیه مناسبی پیدا کنه...حالا باید
چیکار میکرد خیلی دوست داشت فردا که میره گلزار شهداء هدیه ای برای پدر ببره..تاا
اینکه دخترک دفتر نقاشیشو آورد یه شقایق زیبا کشید بالای شقایق کبوتر و یه دریای
بزرگ و آبی ...

کم کم خوابش برد

 توی خواب مدام صدای شلیک میومد دختر ترسیده بود 
یه دفعه نور ی دید نور رو دنبال کرد

 میدونید؟ اونجا پر از رزمنده بود دختر خوشحال شد گفت
حتما بابا اینجاست صدا زد بابا ...بابا...بابا

ولی پدرش اونجا نبود به راهش ادامه داد  ...

یکی از رزمنده ها داشت می رفت اون طرف خاکریز برای کمک به
اونایی که تیر و ترکش خورده بودن و جا مونده بودن ، که یکدفعه صدای شلیک مهیب و
وحشتناکی اومد

خیلی ترسیده بود و با صدایی بلند گفت :"با باجون با
باجون آخه کجایی ؟"

 

دخترک دنبال اون رزمنده رفت شاید باباش اون طرف خاکریز باشه

وقتی به اون طرف خاک ریز رسید کسی نبودفقط یه دشت پراز
شقایق با کبوترهای زیبا که همه در حال پرواز بودن ...دختر یاد نقاشیش افتاد و
نقاشیش رو محکمتر توی دستش گرفت

بابا ...بابا کجایی ...؟

ناگهان اون رزمنده دست دخترک رو گرفت و با کبوتر هابه پرواز
دراومدن

دست اون رزمنده خیلی گرم بود انگار دخترک قبلا گرمای اون
دست رو احساس کرده بود

نه نمیتونست باور کنه که اون پدرش هست با همون گرمای دست و
برق نگاه
دختر بابا رو دید خیلی خوشحال شد با گریه و خوشحالی دوید به سوی بابا ،بابا جون
روزت مبارک این نقاشی رو برای تو کشیدم

بابا جون خیلی دنبالت گشتم

 

پدر دختر رو بوسید دخترم تو بهترین هدیه هستی مواظب خودت
باش اون پایینو نگاه کن  دشت پر شده از شقایق همیشه  مواظب شقایقها باش ...
همیشه کسایی هستن که شقایق هارو دوست ندارن میخوان که اونا رو پر پر کنن ... تو
باید واظب شقایقها
باشی                                            
این داستان رو کمی بر اساس واقعیت نوشتم پدرم برای کمک به هم رزماش به اون طرف خاک
ریز رفته بودن و ترکش به قلبش  اصابت میکنه و شربت شیرین شهادت رو
مینوشن...یادشون گرامی راهشون پر رهرو...

یادتون باشه شقایقها رو پایمال نکنید !!!