تولد ستارگان درخشان اسلام مبارک
عشق با تو متولد شد
روشنتر از تمام ستارهها که در آسمان سراغ داشتیم، بر شبهای تاریکمان تابیدی.
آمدنت را تمام رودها حس کردند؛ همچون نیل که آمدن موسی را حس کرد.
نامت را بادها در گوش دشتها خواندند.
عشق، فراموش شدهای بود که با آمدنت سینههایمان را پر کرد. تو آزادی را با آفتاب، به شبهای تارمان تاباندی.
تمام آینهها به دنیا آمدند برای دیدن تو.
نام تو را تمام رودها، چون شوق دریاهای آبی زندگی کردهاند. دستهای تو برای دستگیری دستهای گمشده ما آمدند. ما روزهای طولانی در مهی غلیظ گم شده بودیم؛ مهی باستانی.
تاجهای سلطنتی، جیبهایمان را فقیر کرده بودند. ماه شب را در بزرگراههای تمدن پنهان کرده بود. ما سالهای سال به شوق دیدن تالارهای شکوهمند نمرود، گرسنه مانده بودیم. ما آزادیمان را در روزهای فقیر تمدن گم کرده بودیم. ما خودمان را هم گم کرده بودیم در جشنهای چند هزار ساله سلطنتی. پیش از تو، تمام کلماتمان لال بودند. قلمها نای نوشتن نداشتند. پیش از شبانی تو، برهها تن به شبانی گرگها داده بودند.
اما همیشه کسی برای دستگیری آمده است. همیشه کسی بوده که ما را به مهمانی آفتاب ببرد. همیشه کسی بهار را به باغهای بیپرچین آورده است. همیشه کسی از جنس نور، ما را به تماشای روز خواهد برد.
و تو آمدی همچون موسی، آمدی تا ستونهای سلطنت نمرودها را بلرزانی، آمدی تا همچون خلیلاللّه، بتهای بیدین را گردن بزنی. آمدی تا ناخدای روزهای کافر و توفانی ما باشی. با تو خاک، بوی اردیبهشت گرفت و فروردین، کوچههای «خمین» را در دل تابستان از عطر تو آکند.
با تو بهار، قدم به کوچههای دلتنگ خمین گذاشت و عشق، دوباره با تو متولد شد.
وقتی که تو آمدی، لبخند، مهمان آینههای فراموش شده شد و غبار از چهرههای غمگین رخت بربست.
درختها با آمدنت دوباره با پرواز آشتی کردند و کبوتران، تصویر تو را در آسمان کشیدند. گنجشکها باز زندگی بر پرچینهای کوتاه را آواز کردند. تو که آمدی، سحر آغاز شد و روز، تمام تاریکیها را خط زد و ستارهها برای دیدنت صف کشیدند و ماه، شبهایمان را مهتابی کرد. کلمات عاشقانه، ترانه شدند تا تو را بسرایند و شعرهای عاشقانه، دفترهایمان را پر کردند.
با آمدنت، بهار با زمین مهربان شد و برکت با سفرهها آشتی کرد.
ابرها سالهای نباریدنشان را با بارانهای رحمت جبران کردند. گلهای شمعدانی زیبا شدند و پنجرهها به سمت آفتاب چرخیدند. تو متولد شدی و عشق با تو آغاز شد دیگر بار.
برگرفته از متن آقای محمدی