سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید علی پور

صفحه خانگی پارسی یار درباره

تولد ستارگان درخشان اسلام مبارک

عشق با تو متولد شد

 

روشن‏تر از تمام ستاره‏ها که در آسمان سراغ داشتیم، بر شب‏های تاریکمان تابیدی.

آمدنت را تمام رودها حس کردند؛ همچون نیل که آمدن موسی را حس کرد.

نامت را بادها در گوش دشت‏ها خواندند.

عشق، فراموش شده‏ای بود که با آمدنت سینه‏هایمان را پر کرد. تو آزادی را با آفتاب، به شب‏های تارمان تاباندی.

تمام آینه‏ها به دنیا آمدند برای دیدن تو.

نام تو را تمام رودها، چون شوق دریاهای آبی زندگی کرده‏اند. دست‏های تو برای دستگیری دست‏های گم‏شده ما آمدند. ما روزهای طولانی در مهی غلیظ گم شده بودیم؛ مهی باستانی.

تاج‏های سلطنتی، جیب‏هایمان را فقیر کرده بودند. ماه شب را در بزرگراه‏های تمدن پنهان کرده بود. ما سال‏های سال به شوق دیدن تالارهای شکوهمند نمرود، گرسنه مانده بودیم. ما آزادیمان را در روزهای فقیر تمدن گم کرده بودیم. ما خودمان را هم گم کرده بودیم در جشن‏های چند هزار ساله سلطنتی. پیش از تو، تمام کلماتمان لال بودند. قلم‏ها نای نوشتن نداشتند. پیش از شبانی تو، بره‏ها تن به شبانی گرگ‏ها داده بودند.

اما همیشه کسی برای دستگیری آمده است. همیشه کسی بوده که ما را به مهمانی آفتاب ببرد. همیشه کسی بهار را به باغ‏های بی‏پرچین آورده است. همیشه کسی از جنس نور، ما را به تماشای روز خواهد برد.

و تو آمدی همچون موسی، آمدی تا ستون‏های سلطنت نمرودها را بلرزانی، آمدی تا همچون خلیل‏اللّه‏، بت‏های بی‏دین را گردن بزنی. آمدی تا ناخدای روزهای کافر و توفانی ما باشی. با تو خاک، بوی اردیبهشت گرفت و فروردین، کوچه‏های «خمین» را در دل تابستان از عطر تو آکند.

با تو بهار، قدم به کوچه‏های دلتنگ خمین گذاشت و عشق، دوباره با تو متولد شد.

وقتی که تو آمدی، لبخند، مهمان آینه‏های فراموش شده شد و غبار از چهره‏های غمگین رخت بربست.

درخت‏ها با آمدنت دوباره با پرواز آشتی کردند و کبوتران، تصویر تو را در آسمان کشیدند. گنجشک‏ها باز زندگی بر پرچین‏های کوتاه را آواز کردند. تو که آمدی، سحر آغاز شد و روز، تمام تاریکی‏ها را خط زد و ستاره‏ها برای دیدنت صف کشیدند و ماه، شب‏هایمان را مهتابی کرد. کلمات عاشقانه، ترانه شدند تا تو را بسرایند و شعرهای عاشقانه، دفترهایمان را پر کردند.

با آمدنت، بهار با زمین مهربان شد و برکت با سفره‏ها آشتی کرد.

ابرها سال‏های نباریدنشان را با باران‏های رحمت جبران کردند. گل‏های شمعدانی زیبا شدند و پنجره‏ها به سمت آفتاب چرخیدند. تو متولد شدی و عشق با تو آغاز شد دیگر بار.

برگرفته از متن آقای محمدی