از شلمچه گفتي؛
از كربلاي 5؛
از ماه خونين دي؛
به ياد خانواده شهدايي افتادم كه پس از سالها پارههاي استخوان و قطعات تكهتكه شدهي لباس عزيزانشان را در آغوش فشردند و گريستند؛
به ياد قامت رشيد فرزندان اين ميهن افتادم كه براي اداي دين و وظيفه در خون غلطيد؛
...
و من و تو مانديم ... مانديم تا بگوييم آنچه را بر ما گذشت.
آيا كسي درك خواهد كرد عمق درد دلمان را؟