سعدي به يه چيزايي رسيده بود! اون جايي که مي گه:
برو اي گداي مسکين در ديگري طلب کنکه هزار بار گفتي و نيامدت جوابي
يعني بسه ديگه! خسته نشدي از بس درخواستت رو به اوني که نبايد گفتي؟!از اين درايي که مي زني, خيري بهت نمي رسه!
اما به اصل مطلب شهريار رسيد:
برو اي گداي مسکين در خانه ي علي زنکه نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
دلم يه جورايي همراه ارميتاس اين روزا:(