به خاطر ميسپارم اسمتان را، اسمهاي آسماني را زمين طاقت ندارد چرخش اين چشمهاي کهکشاني را
کجا بوديد تا امروز،اي امروز و فرداي شما آبي که دارد سرنوشت سبزتان را؟ هجرت رنگين کماني را؟!
پلاکي بود و ديگر هيچ، سهم انتظار چشمهاي من چه مي کردم نميديدم اگر اين آفتاب ناگهاني را؟
بپرسيد از همين تنها درخت بي بر و برگ دلم تا باز بگويد من چه کردم بي شما اين روز و شبهاي خزاني را
دريغا اين همه اندوه و آتش در دل تنگم نميگنجد کجا بگذارم اين آتشفشان را؟ داغهاي ارغواني را
دلم ميخواست فصل غربت سنگينتان را شعر ميکردم ببخشيداي پرستوهاي خونين بال من اين ناتواني را
ازوبلاگتان بوي افتخارمي وزد.....