اگر چه خالي از انديشه ي بهارنبودم
ولي بهار تو را هم در انتظار نبودم
يقين نداشتم اما چرا دروغ بگويم
که چشم در رهت اي نازنين سوار نبودم ؟
به يک جوانه ي ديگر اميد داشتم اما
به اين جواني ديگر ، اميدوار نبودم
به شور و سور کشاندي چنان مرا که بر آنم
که بي تو هرگز از اين پيش ،سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدي تو وگرنه
من اين بهار در انديشه ي شکار نبودم
تو عشق بودي و سنگين مي آمدي و کجا بود
که در مسيل تو ، اي سيل بي قرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سايه اي که چراغت
اگر نبود ، به ديواره هاي غار نبودم