سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید علی پور

صفحه خانگی پارسی یار درباره

صوت دعای کمیل

مشهور است که دعای کمیل، آن دعایی است که جبرائیل       به خضر    آموخت پس امیرالمومنین بعد از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام آن دعا را به «کمیل بن زیاد نخعی » که از خواصّ وی بود تعلیم داد.

این دعا از جمله عاشقانه ترین ادعیه است. این دعا در شبهای نیمه? شعبانو در هر شب جمعه خوانده می‌شود. و به اعتقاد شیعیان برای راحت بودن از شرّ دشمنان و گشایش روزی و آمرزش گناهان سودمند است.

 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم  

  بسم الله الرحمن الرحیم )

خدایا از تو درخواست میکنم بآن رحمت بى‏انتهایت که همه موجودات را فراگرفته است...


 


  دریافت فایل
http://www.jahaniha.com/wp-content/uploads/2013/08/komel-abbasi-farahmand_www.jahaniha.com_.mp3


تفریح و گفتگوهاى دلنشین حضرت زهرا (سلام الله علیها)و امیرالمؤمنی

تفریح و گفتگوهاى دلنشین حضرت زهرا (سلام الله علیها)و امیرالمؤمنین (علیه السلام) :

Photo: ‎تفریح و گفتگوهاى دلنشین حضرت زهرا (سلام الله علیها)و امیرالمؤمنین (علیه السلام) : تفریح و گفتگوهاى دلنشین حضرت زهرا (سلام الله علیها)و امیرالمؤمنین (علیه السلام) [1] « روى ان الامام على بن ابىطالب (علیه السلام) کان ذات یوم هو و زوجته فاطمه (سلام الله علیها)یأکلان تمراً فى الصحراء، إذ تداعبا بینهما بالکلام، فقال على (علیه السلام): یا فاطمه إن النّبى (صلی الله علیه و آله و سلم) یحبنی أکثر منک. فقالت: واعجباً منک! یحبّک اکثر منّى و أنا ثمره فؤاده و عضو من اعضائه و غصن من اغصانه و لیس له ولد غیرى؟ ! فقال له على (علیه السلام) یا فاطمه إن لم تصدّقینی فأمضی بنا الى ابیک محمدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) . قال: فمضینا إلى حضرته (صلی الله علیه و آله و سلم) فتقدّمت و قالت: یا رسولاللَّه أیّنا أحب إلیک انا أم على؟ قال النبى (صلی الله علیه و آله و سلم) : أنتِ أحبّ إلى و على (علیه السلام) اعزّ علىّ منک. فعندها قال سیّدنا و مولانا الإمام على بن ابى طالبٍ (علیه السلام) الم اقل لک: أنا ولد فاطمه ذات التقى؟ قالت فاطمه (سلام الله علیها): و أنا ابنه خدیجه الکبرى. قال: و انا ابن الصفا. قالت: انا ابنه سدره المنتهى، قال: و أنا فخرالورى قالت: و انا ابنه من دنى فتدلّى و کان من ربه قاب قوسین او ادنى....[2] روایت شده که روزى حضرت على (علیه السلام) و همسرش حضرت زهرا (سلام الله علیها)به صحرا رفتند به هنگام خوردن خرما با گفتن کلماتى مزاح کردند. على(علیه السلام) فرمود: اى فاطمه(سلام الله علیها)! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مرا بیشتر دوست مىدارد. حضرت زهرا (سلام الله علیها)گفت: از سخن تو در عجبم! آیا مىشود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را بیش از من دوست داشته باشد در حالى که من میوهى دل او و عضوی از پیکرش و شاخهاى از شاخسارش مىباشم و غیر از من فرزندى ندارد؟! على (علیه السلام) فرمود: اى فاطمه(سلام الله علیها)! اگر سخن مرا قبول ندارى بیا تا نزد پدرت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برویم! سپس آن دو با هم نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گفت: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! کدام یک از ما دو نفر نزد تو محبوب تریم؟ من یا على(علیه السلام)؟!   رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو نزد من محبوب ترى و على (علیه السلام) از تو براى من عزیزتر است. به دنبال فرمایش حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) على (علیه السلام) گفت: آیا من به تو نگفتم که فرزند فاطمهى باتقوایم؟ زهرا (سلام الله علیها) فرمود: من نیز دختر خدیجهى کبرایم. على (علیه السلام) گفت: من فرزند صفایم. فاطمه (سلام الله علیها) گفت: من دختر سدره المنتهى مىباشم. على (علیه السلام) گفت: من فخر کائناتم. فاطمه(سلام الله علیها) گفت: من دختر کسى هستم که به خدا نزدیک و نزد او آن چنان گرامى شد که گویى به فاصله دو تیرکمان یا نزدیک تر، به پدرش قرار گرفت... از روایت فوقالذکر و نقل این ماجراى تاریخى حدّاقل مىتوانیم نتیجه بگیریم که حضرت زهرا (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) تفریح داشتهاند. ----------------------------------------------- [1]- فرهنگ فاطمیه ص 189   [2]- فاطمه الزهراء (سلام الله علیها)بهجه قلب المصطفى ص 287. . .‎


روایت شده که روزى حضرت على (علیه السلام) و همسرش حضرت زهرا (سلام الله علیها)به صحرا رفتند به هنگام خوردن خرما با گفتن کلماتى مزاح کردند. على(علیه السلام) فرمود: اى فاطمه(سلام الله علیها)! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مرا بیشتر دوست مىدارد. حضرت زهرا (سلام الله علیها)گفت: از سخن تو در عجبم! آیا مىشود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را بیش از من دوست داشته باشد در حالى که من میوهى دل او و عضوی از پیکرش و شاخهاى از شاخسارش مىباشم و غیر از من فرزندى ندارد؟!
على (علیه السلام) فرمود: اى فاطمه(سلام الله علیها)! اگر سخن مرا قبول ندارى بیا تا نزد پدرت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برویم! سپس آن دو با هم نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گفت: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! کدام یک از ما دو نفر نزد تو محبوب تریم؟ من یا على(علیه السلام)؟!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو نزد من محبوب ترى و على (علیه السلام) از تو براى من عزیزتر است. به دنبال فرمایش حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) على (علیه السلام) گفت: آیا من به تو نگفتم که فرزند فاطمهى باتقوایم؟ زهرا (سلام الله علیها) فرمود: من نیز دختر خدیجهى کبرایم. على (علیه السلام) گفت: من فرزند صفایم. فاطمه (سلام الله علیها) گفت: من دختر سدره المنتهى مىباشم. على (علیه السلام) گفت: من فخر کائناتم. فاطمه(سلام الله علیها) گفت: من دختر کسى هستم که به خدا نزدیک و نزد او آن چنان گرامى شد که گویى به فاصله دو تیرکمان یا نزدیک تر، به پدرش قرار گرفت...
از روایت فوقالذکر و نقل این ماجراى تاریخى حدّاقل مىتوانیم نتیجه بگیریم که حضرت زهرا (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) تفریح داشته اند.
-----------------------------------------------
[1]- فرهنگ فاطمیه ص 189
[2]- فاطمه الزهراء (سلام الله علیها)بهجه قلب المصطفى ص 287


آزادی معنوی...



به نام خدا

بله،  انسان خودش اسیر خودش میشود، خودش برده و بنده خودش میشود.

انسان دو مقام دارد، دو درجه دارد: درجه دانى، درجه حیوانى، و درجه عالى، درجه انسانى.

پیغمبران آمده اند که آزادى معنوى بشر را حفظ کنند، یعنى چه؟ یعنى نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت انسان بشود. اسیر خشم انسان بشود، اسیر منفعت طلبى انسان بشود. این معنى آزادى معنوى است.


آزادی معنوی


هروقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید.

هر وقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید نه شهوت بر شما بر شما، شما آزادید.

هر وقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد مىگوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم میکند که این نامشروع است، نگیر و بر این میل نفسانى خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوى واقعا انسان آزادى هستید،

اگرشمادیدیدیک زن نامحرم داردمى رودوحس شهوت شما. شماراتحریک مى کندبه چشم چرانى وتعقیب کردن،ولى یک وجدانى بر وجودشماحاکم است که شمارامنع مى کندوتافرمان مى دهدفرمانش رااطاعتمىکنیدبدانیدشماآزادمردهستید.

 امااگردیدیدتاچشم یک چیزىرامى خواهد مى دوید دنبالش،شکم یک چیزىرامى خواهدمى دویددنبالش،شمااسیرید،برده وبنده هستید.


شهید مطهری، آزادی معنوی، ص30



کجایند مردان بی ادعا

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش ...
هر جا می رفت همراه خودش می برد
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات اونقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه


گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود
چشم و گوشمان که باز نشد هیچ، بماند!
شرمنده ی ایثارتم شدیم جوانمرد

 


Parviz Alipour


فرعون مرا مسلمان کرد...

هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایش‌ها و تحقیقات به فرانسه منتقل شود.هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمین نشست، 

بسیاری از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و از جسد طاغوت استقبال کردند.پس از اتمام مراسم، جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان‌شناس به همراه بهترین جراحان و کالبدشکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.

رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه بنام پروفسور موریس بوکای بود که برخلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود.تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب، نتایج نهایی ظاهر شد؛ بقایای نمکی که پس از ساعتها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده‌اند. اما مسئله‌ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالم‌تر از سایر اجساد باقی مانده، درحالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.

پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ فرعون بوسیله غرق شدن در دریا و مومیایی جسد او بلافاصله پس از بیرون کشیدن از دریا) بود که یکی از حضار در گوشی به یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق عجله نکند، چرا که نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است.ولی موریس بوکای بشدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده بود که رسیدن به چنین نتیجه ی بزرگی ممکن نیست مگر با پیشرفت علم و با استفاده از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری.

در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه‌ی او بعد از مرگ را خبر داده است.حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود سوال می‌کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898میلادی کشف شده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پیدا شده است؟

چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمیگذرد؟موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر می‌‌کرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن می‌گوید در حالی‌که کتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید اما از نجات جسد هیچ سخنی بمیان نمی‌آورد و با خود می‌گفت آیا امکان دارد این مومیایی همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟و آیا ممکن است که حضرت محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟ 

او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند.پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل نماید.

یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت نمود:

{فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:92]

ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرت آیندگان شوى، و همانا بسیارى از مردم از آیت‏هاى ما بى‏خبرند

این آیه او را بسیار تحت تآثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: “من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم.”موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و چندین سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد.و بر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتاب “قرآن و تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید” بود....



معرفی عملیات ها (1)بیت المقدس

عملیات بیت المقدس

نقطه عطف فتوحات سرنوشت ساز جنگ

بیش از بیست ماه از آغاز جنگ تحمیلی استکبار علیه جمهوری نوپای اسلامی ایران می گذشت و شهر خرمشهر همچنان در چنگ نیروهای ارتش عرق قرار داشت . عملیات فتح المبین در منطقه غرب دزفول و شوش اخیرا به پایان رسیده و نتایج شگفت انگیز آن روح تازه ای را در کالبد رزمندگان اسلام دمیده بود . فرماندهان جنگ بر آن بودند تا فرصت ابتکار عمل و کشاندن جنگ به یک شکل فرسایشی و بلند مدت از دشمن گرفته شود ، به ویژه آنکه فصل گرمای طاقت فرسای جنوب کشور در راه بود .

عملیات پیروزمندانه فتح المبین که با آزاد سازی بخش گسترده ای از خاک خوزستان در شمال غرب این استان پایان پذیرفته بود ، راه را برای آزاد سازی مناطق خرمشهر ، شلمچه ، هویزه و بخش های دیگر هموار ساخته بود ، چرا که این منطقه وسیع بر خلاف منطقه عملیاتی فتح المبین فاقد عارضه و ناهمواری زمینی بود .

البته دشمن در غرب رودخانه کارون که در قلب خرمشهر جاری است ، استحکامات و موانع پیشرفته را احداث و 36 هزار نفر از نیروهای خود را در خطوط پدافندی پیچیده ای متمرکز و مستقر کرده بود . گذر از چنین خط مرگباری به یک معجزه و کاری خدایی شبیه بود . همچنان امام خمینی ، فرمانده کل قوا به محض آزاد شدن خرمشهر فرمودند : خرمشهر را خدا آزاد کرد .


beitolmoghaddas.jpg

  ادامه مطلب...

خودمان را مسخره کرده ایم...!



به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

 مطلب منتخب از وبلاگ بهانه دل


سلام رفیق!

خوبی؟! می خواهم امروز دعوتت کنم که در یک مرحله خطیر قدم برداریم.

کجا برویم؟!  وادی فکر!

آری...بیا با هم کمی فکر کنیم!

به چی؟!.........ان شاءالله می گویم!

تصور کن بین رفقا یا بین اعضای خانواده نشستی، از دستت در میره و اشتباهی رو مرتکب میشی. به قول خودمون سوتی میدی!

بعد می بینی اعضای خانواده دست جمع بهت می خندند! یا یکی از کودکان حاضر در جمع بهت میخنده.

چه حسی بهت دست میده؟

اگر روی خودمون کارنکرده باشیم مسلما عصبانی میشیم.

و احتمالا با خودمون میگیم چه بچه بی ادبی!

و یا اینکه معلوم نیست والدین این بچه حواسشان جز به تربیت بچه، به چه چیز دیگه ای بوده که از فرزندشون غافل شدند؟!

غافل از اینکه ما در طول روز بارها و بارها با بعضی از رفتارها خودمون رو مسخره می کنیم!

چی؟! مگه میشه آدم خودش رو مسخره کنه؟!

بله جانم چرا که نمیشه!

حالا سوال من اینجاست که چرا این حرکات مون بهمون برنمیخوره؟!

چرا از این بی عرضگی ها که موجب تمسخر خودمون توسط خودمون میشه دست برنمی داریم؟!

با خودم و توام ای رفیق! آیا وقت اون نرسیده که...(سوره مبارکه حدید/16)

سخن کوتاه! بیا باهم ببینیم ما با چه رفتاری خودمون را مسخره کردیم؟!


امام مهربانی ها، امام رضا سلام الله علیه می فرمایند:

هفت چیز بدون هفت چیز، مسخره است:

کسى که با زبانش آمرزش بطلبد، ولى [از گناهش ]پشیمان نباشد، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

کسى که از خدا توفیق بخواهد، ولى تلاش نکند، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

کسى که جویاى دوراندیشى باشد اما احتیاط نورزد، در حقیقت خودش را مسخره کرده است .

کسى که از خدا بهشت بخواهد، ولى سختى ها را تحمّل نکند، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

کسى که از آتش به خدا پناه برد، ولى شهوات را فرو نگذارد، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است .

و کسى که یاد خدا کند، امّا به سوى لقاى او نشتابد، در حقیقت، خودش را مسخره کرده است.


منبع روایت: نهج الدعا - محمد محمدی ری‌شهری



شهید بابایی

آیا وقت برای شهید بابایی مهم نبود که در پایگاه پیاده رفت و آمد می کردند؟

پاسخ از آقای صادق زاده

اوبرایش وقت مهم بود. ولی درسی که با این حرکتش می داد. مهمتر بود، زیرا درآن زمان هرکسی خودرو ئیکه در اختیار قسمت مربوطه بود. با خود می برد درب منزل وبعضاً با خودرو دولتی استفاده شخصی هم می کرد. در زمانیکه بنزین کمیاب بود. برای جلوگیری از این کار باید ازخودش شروع می کرد و این خصوصیت اخلاقی او بود. (مثال معروف رتب خورده منع رتب کی تواند کرد)

منبع وب ایت شهید بابایی


دیداری معنوی

Photo: ‎پیشنهاد میکنم حتما بخونین .... 3 دقیقه وقت میگیره  ((( اگه ارزش share کردن داشت share کن )))  ((((  دیدار دانشجوی مشروب خور با آیت الله بهجت (ره)  )))))) دانشجو بود…دنبال عشق و حال،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن… اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن>>”"حمید..حمید…حاج آقا باشماست”" نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن: - یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…  ** ترک هرگناه==نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام… ترک هرگناه==برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…    حامیان حجاب اسلامی  اول این پست رو تو صفحه ی "" منتظران مصلح  "" دیدم گفتم بازنشرش واقعا ارزشمند  ممنون از دوستان بزرگواری که در این صفحه زحمت میشکن‎

 

 

 


دانشجو بود…دنبال عشق و حال،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش م
شروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن>>”"حمید..حمید…حاج آقا باشماست”"
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…

**
ترک هرگناه==نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه==برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…