سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید علی پور

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یک خاطره از معلم شهید علیپور

معلم شهید علیپور

 

بنام خداوندلوح وقلم

من علمنی حرفافقدصیرنی   عبدا

این کلام مولاومتقیان حضرت علی علیه السلام اولین چیزی راکه   درذهن هرخواننده ای تداعی میکند عظمت مقام معلم است.

که چه متواضعانه امیربیان، باب شهر علم فرمود هرکس به اندازه حرفی به من بیاموزد مرابنده خودساخته است

وچقدرما بخیلانه به این سخن مولا نگریستیم که پنداشتیم تنهامعلمی که درمدرسه الفبای علم وادب راآموخت برماحق سروری

دارد،که اگر بادیدی بازتر بیاندیشیم لحظه
به لحظه درمحیط پیرامونمان سفیرانی راخواهیم یافت که باکلام ورفتارشان روشنایی

بخش
نقاط ظلمانی زندگی مان هستندوچقدرما ازنقششان غافلیم
.

شهدا ازجمله معلمانی بودندکه باخون خودبرلوح تاریخ


درس جوانمردی ،آزادگی ،عاشقی ودلدادگی را حک کردند واینگونه مارا عبدوبنده خودساختند.

چگونه میتوانیم خودرا مدیون این خونهای پاک ندانیم وعلوی باشیم؟


دراین روزهابه رسم ادب واحترام یاد میکنیم از همه معلمان شهید،آنان که زیباترین درسشان رادر فراقشان به ماآموختند،

درسی به وسعت جاودانگی شان دریادها وخاطره ها

و درودوسلام میفرستیم برروان پاک معلمان شهید 8سال دفاع مقدس

یادشان گرامی وراهشان پررهروباد

 

*******************************************************************************

یک خاطره از پدرم:

اول سلام ، هفته معلم به همه معلمان دلسوز تبریک میگم:

تقریبا چهار ساله یا پنج ساله بودم ، قرار بود مسئولیت آموزش و پرورش را بهش واگذار کنند ،

از آنجایی که خیلی رک و حق گو بود خب طبیعتا دوستان و همچنین مخالفانی هم داشت،

همیشه حرف حق را میگفت و از کسی هم نمیترسید ...

برای همین خیلیها دوست نداشتند ایشون مسئولیت آموزش و پرورش را بعهده بگیره چون به ضررشون میشد و کارهایی نادرستی که کرده بودند رو میشد ...

یک شب که در خواب ناز بودم دیدم سرو صدایی توی حیاط میاد پدر و مامان بلند شده بودند ....باد شدیدی هم می وزید که سرو صدای وحشتناکی شنیده میشد

توی حیاط صدا میومد ...چند نفر بابا رو صدا می کردند من زیاد یادم نیست خواب آلود بودم...بقیه ماجرا یادم نیست چون انگار خوابم برده بود..

بعدا مادرم تعریف کرد میخواستن بابا رو بکشن ... که بابا ،با شجاعتی که از خودش نشون داده بود اون چند نفر فرار کرده بودند و قسمتشم این بود که در جبهه شهید بشه.

مادر میگفت بابا اصلا از ریاست و ...خوشش نمیومد...قبل از این ماجرا هم بهش پیشنهاد مدیریت داده بودن ولی قبول نکرده بود...

همیشه معلمی رو دوست داشت برای شاگردانش مثل یک پدر دلسوز بود و همیشه به آنها محبت میکرد...

او خیلی مهربان و شجاع بود 

و تا آخر عمر حتی لحظات آخر زندگی مثل یک معلم دلسوز و فداکار زندگی کرد و شربت شیرین شهادت را نوشید...راهش ادامه دارد....انشاءالله